زندگی با اميد
نوشدارو پس از ...
Saturday, December 03, 2005
مقرر بود که سلطان محمود غزنوی به ازای هر بیت از شاهنامه که حکیم ابوالقاسم فردوسی بسراید , او را دیناری طلا مرحمت نماید. لکن به عهد خود وفا نکرد و به جای طلا , نقره فرستاد . این امر بر فردوسی گران آمد و هدایا را نپذیرفت.
پس سلطان بفرمود تا شصت هزار دینار زر با خلعتی شاهی بدو دهند و عذر ماضی از او بخواهند. چون سلطان بدو فرستاد , فردوسی متنبه شده , از بغداد به طوس عزیمت کرده بود. روزی از بازار می گذشت که کودکی این بیت می خواند :
اگر شاه را شاه بودی پدر
به سر برنهادی مرا تاج زر
فردوسی از غایت حرمان ( غم ) که از مساعی جمیله بدو رسیده بود , آهی بکشید و غش کرد. چون او را به خانه بردند , مرغ روحش از قفس قالب طیران و پرواز کرده بود و در آن هنگام که او را به مقبره می بردند , صله ( هدیه ) سلطان رسید و به شهر طوس درآمد. فردوسی را دختری بود , آن صله را نزد او بردند , از قبول آن امتناع کرد و التفات هیچ بدان تعداد نکرد و آن وجه را به بنیان او صرف کردند. و برخی می گویند که خواهر فردوسی گفت برادرش را همیشه عزم آن بود که بند آب طوس را به سنگ و آهک ریخته کنند و آن خیر از او یادگار بماند *.
چنین گویند که چون فردوسی را وفات رسید , هم در آن باغ او را دفن کردند و شیخ بزرگوار شیخ ابوالقاسم گرگانی رحمه الله علیه که بزرگ عصر بود به نماز جنازه حاضر نگشت و گفت فردوسی مرد عالم و زاهدی بوده , ترک سیرت خود کرد و عمر در سخن کفار و آتش پرستان صرف کرد. بر چنین کسی نماز کردن واجب نیست و نباید کرد. چون شب درآمد , شیخ مذکور بهشت را در خواب دید و قصر با عظمتی در نظرش پدید آمد. آنجا تاج و سریری ( تختی ) یاقوت دید . پرسید این سریر از آن کیست ؟ پاسخ شنید : از آن فردوسی است. در آن حال فردوسی پدیدار شد , جامه سبز پوشیده , تاج زمردین بر سر داشت. پرسید که ای فردوسی , این جاه و حرمت از کجا یافتی ؟ گفت : از یک دو بیت توحید حضرت حق سبحانه و تعالی عز شانه و آن بیت توحید که گفته ام اینست :
ستایش کنم ایزد پاک را
که گویا و بینا کند خاک را
به موری دهد مالش نره شیر
کند پشه بر پیل جنگی دلیر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* در طوس بندی است که بر رودخانه طوس بسته شده و آثار آن هنوز باقیست. این بند , به بند عایشه فرخ معروف است. حکیم ناصرخسرو در سفرنامه خود در مورد این بند چنین آورده است :
« در تاریخ 438 هجری به راه طوس رسیدم . رباطی بزرگ نو ساخته بودند . پرسیدم که این رباط که ساخته است ؟ گفتند : این رباط از وجه صله فردوسی است که سلطان محمود از برای او فرستاد و چون خبر او پرسیدند , گفتند وفات یافته و وارث او قبول نکرد و عرض داشت به سلطان کردند. سلطان فرمود که همانجا عمارت کنید و این رباط خاصه از وجه اوست ».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:
وقتیکه جنازه فردوسی از یک دروازه شهر خارج می شد , کاروان سلطان محمود از دروازه دیگر وارد می شد.
وقتی به دختر فردوسی خبر دادند , گفت :

زر دادن محمود بدان می ماند
نوشدارو که پس از مرگ سهراب رسید


با تشکر ویژه از گردوی عزیز که این نکته رو اضافه کرد.
نظرات (0)
منو اصلی
آخرين مطالب
دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است