زندگی با اميد
بهارانه !
Saturday, March 18, 2006
مام گیتی در آغازین روزهای سال نو , اربعین رعناترین لاله های جنت حق را به سوگ می نشیند و سروهای سرفراز به حرمت یاس های پرپر بوستان نبوت قد خمیده اند. شکوه سبز طبیعت به جلوه شور سرخ نام حسین(ع) تجلی دوباره می یابد و سال نو با سرآغازی چنین , نویدی از برکت در بر دارد.
تولد دوباره جوانه های بهاری بر همه گلهای باغ خلقت مبارک باد...
ایام بکام
عطش عشق ...
Sunday, February 05, 2006
که در عاشورا آب عطش حسین داشت و حسین عطش عشق ....
سالروز حماسه بزرگ رادمرد عرصه عشق و ایثار , حسین ابن علی (ع) و یاران با وفایش , خصوصا برادر بی بدیلش حضرت ابوالفضل العباس گرامی باد .
پای ملخ , پیشکش سلیمان
Sunday, January 22, 2006

از ویولت عزیزم و همه دوستانی که توی وبلاگش تولدم رو تبریک گفتن ممنونم. ویلی جون تو بهترین کادوی تولدم بودی که دو سال پیش ( با چهار روز تاخیر ) برای تولدم از خدای مهربون گرفتم. شاید نتونستم اونطور که شایسته تو بوده باشم ولی مطمئن باش هرچی در توان داشتم بکار بردم.
دوستت دارم.... بیشتر از همیشه....
گل بالا رو هم با یه دنیا عشق به تو تقدیم می کنم
عیدتان مبارک ...
Monday, January 09, 2006


عید سعید قربان بر تمام قربانیان زمین مبارک باد !



! Happy New Year
Saturday, December 31, 2005


2006
نوشدارو پس از ...
Saturday, December 03, 2005
مقرر بود که سلطان محمود غزنوی به ازای هر بیت از شاهنامه که حکیم ابوالقاسم فردوسی بسراید , او را دیناری طلا مرحمت نماید. لکن به عهد خود وفا نکرد و به جای طلا , نقره فرستاد . این امر بر فردوسی گران آمد و هدایا را نپذیرفت.
پس سلطان بفرمود تا شصت هزار دینار زر با خلعتی شاهی بدو دهند و عذر ماضی از او بخواهند. چون سلطان بدو فرستاد , فردوسی متنبه شده , از بغداد به طوس عزیمت کرده بود. روزی از بازار می گذشت که کودکی این بیت می خواند :
اگر شاه را شاه بودی پدر
به سر برنهادی مرا تاج زر
فردوسی از غایت حرمان ( غم ) که از مساعی جمیله بدو رسیده بود , آهی بکشید و غش کرد. چون او را به خانه بردند , مرغ روحش از قفس قالب طیران و پرواز کرده بود و در آن هنگام که او را به مقبره می بردند , صله ( هدیه ) سلطان رسید و به شهر طوس درآمد. فردوسی را دختری بود , آن صله را نزد او بردند , از قبول آن امتناع کرد و التفات هیچ بدان تعداد نکرد و آن وجه را به بنیان او صرف کردند. و برخی می گویند که خواهر فردوسی گفت برادرش را همیشه عزم آن بود که بند آب طوس را به سنگ و آهک ریخته کنند و آن خیر از او یادگار بماند *.
چنین گویند که چون فردوسی را وفات رسید , هم در آن باغ او را دفن کردند و شیخ بزرگوار شیخ ابوالقاسم گرگانی رحمه الله علیه که بزرگ عصر بود به نماز جنازه حاضر نگشت و گفت فردوسی مرد عالم و زاهدی بوده , ترک سیرت خود کرد و عمر در سخن کفار و آتش پرستان صرف کرد. بر چنین کسی نماز کردن واجب نیست و نباید کرد. چون شب درآمد , شیخ مذکور بهشت را در خواب دید و قصر با عظمتی در نظرش پدید آمد. آنجا تاج و سریری ( تختی ) یاقوت دید . پرسید این سریر از آن کیست ؟ پاسخ شنید : از آن فردوسی است. در آن حال فردوسی پدیدار شد , جامه سبز پوشیده , تاج زمردین بر سر داشت. پرسید که ای فردوسی , این جاه و حرمت از کجا یافتی ؟ گفت : از یک دو بیت توحید حضرت حق سبحانه و تعالی عز شانه و آن بیت توحید که گفته ام اینست :
ستایش کنم ایزد پاک را
که گویا و بینا کند خاک را
به موری دهد مالش نره شیر
کند پشه بر پیل جنگی دلیر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* در طوس بندی است که بر رودخانه طوس بسته شده و آثار آن هنوز باقیست. این بند , به بند عایشه فرخ معروف است. حکیم ناصرخسرو در سفرنامه خود در مورد این بند چنین آورده است :
« در تاریخ 438 هجری به راه طوس رسیدم . رباطی بزرگ نو ساخته بودند . پرسیدم که این رباط که ساخته است ؟ گفتند : این رباط از وجه صله فردوسی است که سلطان محمود از برای او فرستاد و چون خبر او پرسیدند , گفتند وفات یافته و وارث او قبول نکرد و عرض داشت به سلطان کردند. سلطان فرمود که همانجا عمارت کنید و این رباط خاصه از وجه اوست ».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:
وقتیکه جنازه فردوسی از یک دروازه شهر خارج می شد , کاروان سلطان محمود از دروازه دیگر وارد می شد.
وقتی به دختر فردوسی خبر دادند , گفت :

زر دادن محمود بدان می ماند
نوشدارو که پس از مرگ سهراب رسید


با تشکر ویژه از گردوی عزیز که این نکته رو اضافه کرد.
حس گنگ من و دریا !
Wednesday, November 23, 2005
کلبه ام پنجره ای باز به دریا دارد
خوب من , منظره خوب تماشا دارد
ساختم آینه ای را به بلندای خیال
تا خودت را به تماشای خودت وادارد
راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزی است
که به اندازه صد فلسفه معنا دارد
گوش کن , خواسته ام خواهش بی جایی نیست
اگر آیینه دستت بشوم جا دارد
چشم یک دهکده افتاده به زیبایی تو
یعنی این دهکده , یک دهکده رسوا دارد
کوزه بر دوش , سر چشمه بیا تا گویند
عجب این دهکده سرچشمه زیبا دارد
در تو یک وسوسه مبهم و سرگردان است
از همان وسوسه هایی که یهودا دارد
عشق را با همه شیرینی و شورانگیزی
لحظه هایی است که افسوس و دریغا دارد
بی قرار آمدن , آشفتن و آرام شدن
حس گنگی است که من دارم و دریا دارد
یخ نزن , رود معمایی من , جاری باش
دل دریاییم آغوش پذیرا دارد...