زندگی با اميد
تلخ و شیرین !
Saturday, March 12, 2005
وقتی آدم به روزمرگی می افته ، مثل بندبازها می شه ! دیگه نه می تونه به پشت سرش نیگاه کنه و نه به روبروش ( و کمی دورتر ) . فقط باید جلوی پای خودش رو ببینه و در حال زندگی کنه . هیچکسی هم نمی تونه به داد اون یکی برسه ، چون همه بندبازند !!
این روزها حس بدی دارم، چون احساس می کنم که مثل خیلی از دور و بری هام به روزمرگی افتادم.

*************************************

پنجشنبه :
رفته بودم خیابون جمهوری : سر سه راه جمهوری ( تقاطع جمهوری و ولیعصر ) از ماشین پیاده شدم. قطرات ریز بارون که توی صورتم می زد و حال و هوای عید ( ماهی قرمزهای توی تنگ کنار خیابون و سبزه ها و تخم مرغ رنگی های جلوی دکه روزنامه فروشی و ... ) من رو به رویاهای دور گذشته برده بود و بی هدف قدم می زدم که یه دفعه از بوی تند قهوه آسیاب شده و سر و صدای دلار فروش ها متوجه شدم که به چهارراه استامبول رسیدم!!! همیشه دم عید که می شه این حال غریب رو دارم . یاد ایام گذشته مثل یه بغض فروخورده راه گلوم رو میگیره ....
برگشتم... بارون تندتر شده بود . برای اینکه خیس نشم دنبال سرپناهی می گشتم که دیدم جلوی « کافه نادری » هستم. بی اختیار داخل شدم و پشت میز روبروی در ورودی نشستم! صدای قهقهه بلندی که از پشت سرم شنیدم توجهم رو جلب کردم. سرم رو برگردوندم ، سه نفر دور میزی نشسته بودند. صورت دوتاشون رو می تونستم ببینم : صادق هدایت و صادق چوبک . نفر سوم ( همونی که قهقهه میزد ) پشتش به من بود و نمی تونستم صورتش رو ببینم. پشت میز کناری هم دکتر علی شریعتی داشت قسمتی از کتاب « ابوذر ، مردی از ربذه » رو برای جلال آل احمد می خوند و جلال هم با بی میلی گوش می داد !! پشت آخرین میز هم که در تاریک و روشن انتهای سالن قرار داشت، هیکل نحیف سهراب رو می شد تشخیص داد که در مورد « صدای پای آب » با آب و تاب برای احمد شاملو و فریدون مشیری و ... توضیح می داد ... بخاطر علاقه وافری که به سهراب دارم ، گوشهام رو تیز کردم که ببینم منظورش از « کودکی دیدم ، ماه را بو می کرد » چیه ، که صدای موسیو ... رویای من رو نیمه تمام گذاشت : چی میل دارین ؟
من : یه فنجون قهوه لطفا ( بوی تند قهوه تمام سالن رو برداشته بود ).
موسیو : تلخ یا باشکر ؟
من : تلخ ، تلخ تلخ !!

*************************************

جمعه :
از طرف انتشارات علمی برای مراسم رونمایی کتاب « فرهنگ کودکان سخن » به هتل هما دعوت شده بودم. مراسم ساعت نه و نیم شروع می شد ، ولی من طوری رفتم که ساعت نه و بیست دیقه برسم و درست جلوی در ورودی سالن نشستم تا با مفاخر ادبیات معاصر کشورتجدید دیدار کنم. اول از همه دکتر حسن انوری اومد. کسی که قرار بود از کتابش در این مراسم به اصطلاح رونمایی بشه. کار این استاد همسنگ کاری است که مرحوم دهخدا و دکتر معین انجام دادند. « فرهنگ بزرگ سخن » در 8 جلد ، « فرهنگ فشرده سخن » در 2 جلد ، « فرهنگ کنایات سخن » در 2 جلد و « فرهنگ کودکان سخن » در یک جلد . فاضلی اندیشمند از خطه آذربایجان : آذری زبانی که فخر زبان پارسی شده است !!!
بعد از او دکتر مهدی محقق ( رئیس انجمن مفاخر ایران و نماینده دانشگاه برکلی آمریکا در ایران و رئیس اسبق دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و... ) و همسرش خانم نوش آفرین انصاری ( عضو شورای کتاب کودک ) . سپس شاعر معاصر « دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی » ، « آذر آتش » ( ادیب و شاعر معاصر ) ، « دکتر الهی قمشه ای » و خواهرش ، « دکتر محمدکاظم موسوی بجنوردی » ( رئیس کتابخانه ملی ایران و رئیس مرکز اسناد ملی ) ،« دکتر ایرج افشار » ( محقق و کتاب شناس بزرگ معاصر و فرزند مرحوم دکتر محمود افشار که کتابخانه موقوفه وی در باغ فردوس تجریش رو حتما دیدین ) ، « عمران صلاحی » ( طنزپرداز و نویسنده مجله فکاهی توفیق و مدیر نشریه سخن که پس از انفجار دفتر نشریه ، تعطیل شد ) و ...
حدود یکصد نفر از بزرگان ادب و هنر معاصر که متاسفانه من برخی را نمی شناختم... صندلی های خالی را نگاه کردم. جای « فریدون مشیری » رو خالی کردم. چند لحظه بعد « بهار » رو دیدم: دختر مشیری. همون کسی که مشیری شعر « آسمان کبود » رو براش گفته :
بهارم ، دخترم ، از خواب برخیز
شکرخندی بزن ، شوری برانگیز
گل اقبال من ، ای غنچه ناز
بهار آمد ، تو هم با او بیامیز.

بهارم ، دخترم ، آغوش واکن
که از هر گوشه گل آغوش واکرد.
زمستان ملال انگیز بگذشت
بهاران خنده برلب آشنا کرد...

سلام واحوالپرسی و...
جای خیلیهای دیگه هم خالی بود : شاملو ، گلشیری ، سهراب ، فروغ ، سلمان و... دلم از این گرفت که شاید در مراسم سال آینده جای عده دیگه ای از مفاخر جمع حاضر هم خالی باشه.
مراسم که تموم شد ، برای پذیرایی به سالن مجاور رفتیم. از دور دیدم که شفیعی کدکنی داشت برای مهدی محقق از آخرین مجموعه اشعارش می گفت. بخاطر علاقه وافری که به کدکنی دارم ، گوشهام رو تیز کردم که ببینم ... بوی نسکافه تمام سالن رو برداشته بود. بی اختیار به یاد دیروز و کافه نادری افتادم. راستی دیروز سهراب به شاملو و مشیری چی می گفت ؟ کدکنی امروز چی می گه ؟
صدای گارسون من رو به خودم آورد : نسکافه رو تلخ میل می کنین یا شیرین ؟
تاملی کردم، این روزگار تلخ رو باید شیرین کرد ، حتی اگه شده به زور شکر.
باصدای بلند گفتم : شیرین ، شیرین شیرین !!

*************************************

در حاشیه مراسم :
1) وقتی موسوی بجنوردی برای سخنرانی دعوت شد ، برخلاف رسم معمول ، مستقیم و با عجله به طرف تریبون نرفت ، بلکه مسیرش رو به طرف « محمدعلی عموئی » کج کرد و در حالیکه تمام سالن براش کف می زدن ، با عموئی سلام و احوالپرسی و روبوسی کرد و بعد به پشت تریبون رفت!!!
بجنوردی ، پسر مرحوم آیت الله موسوی بجنوردی ، 13 سال در زمان شاه زندانی سیاسی بوده و مدتی هم با عموئی هم سلول بوده. عموئی بیشترین سابقه زندانی سیاسی در ایران رو داره که بخاطر گرایشات کمونیستی، جمعا در رژیم گذشته و فعلی 37 سال زندان بوده!!!
این حرکت بجنوردی بسیار زیبا بود .
2) دو سرود زیبا هم در طول مراسم پخش شد : یکی « سرود کتاب » بر اساس شعری از دکتر شفیعی کدکنی و دیگری « سرود دانش » بر اساس شعری از دکتر جلالی و هر دو به آهنگسازی فرهاد فخرالدینی. که البته هردو به سفارش و همت دکتر موسوی بجنوردی برای اجرای زنده در مراسم افتتاح ساختمان جدید کتابخانه ملی ایران ( 11 اسفندماه جاری ) ساخته شده بود.
3) در انتهای مراسم هم سرود « ای ایران ، ای مرز پرگهر » توسط گروه پیشاهنگان و همسرائی حاضران اجرا شد.
4) بد نیست قیمت فرهنگ های سخن رو هم اینجا بگم :
فرهنگ بزرگ سخن : 65 هزار تومن
فرهنگ فشرده سخن : 17500 تومن
فرهنگ کنایات سخن : 16500 تومن
فرهنگ کودکان سخن : 22 هزار تومن
آثار ارزشمندی که خریدن حداقل یکی از اونا رو ( به فراخور نیازتون ) بهتون توصیه می کنم. 5) اگه این پستم حال و هوای گرفته ای داشت ، بخاطر روزهای آخر ساله . من همیشه این روزا دلم بهونه گذشته هارو می گیره ودلتنگ می شم. گرچه مشیری عزیز در شعر « بهار را باور کن » می گه :
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی ؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی ؟
باز کن پنجره را
و بهاران را
باور کن.
نظرات (0)
منو اصلی
آخرين مطالب
دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است