زندگی با اميد
می خواستم , ولی...
Monday, July 04, 2005
می خواستم که ولوله برپا کنم , ولی...
با شور شعر محشر کبری کنم , ولی...
با نی به هفت بند غزل ناله سر دهم
با مثنوی رهی به نوا وا کنم ولی...
تا باز روح قدسی حافظ مدد کند
دم می زدم که کار مسیحا کنم , ولی...
فریاد را بکوبم پا بر سر سکوت
یا دست کم به زمزمه نجوا کنم , ولی...
دل برکنم از این دل مرداب وار ننگ
با رود رو به جانب دریا کنم , ولی...
این بی کرانه آبی آیینه تو را
با چشم تشنه , سیر تماشا کنم , ولی....
« باید» به جای « شاید» و « آیا» بیاورم
فکری به حال « گرچه » و « اما » کنم , ولی...



پ.ن: هر کسی که اسم شاعر این شعر رو بگه برنده دو ساعت اینترنت رایگان خواهد شد.
نظرات (0)
منو اصلی
آخرين مطالب
دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است