... نمی دونم چطوری شروع کنم ... شروع یک پایان رو ... پایان یک آغاز رو ...
... یادتونه در اولین پستی که توی پرشین بلاگ نوشتم ، عهد کرده بودم اگه روزی دلیلی برای رفتن داشته باشم ، حتی لحظه ای هم درنگ نکنم ...
... یادتونه توی یکی از پست هام از قول دکتر علی شریعتی نوشتم :
«
حرف هايي هست براي گفتن كه اگر گوشي نبود نمي گوييم.و حرفهايي هست براي نگفتن .
حرفهايي كه هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند.
حرفهايي بي تاب و طاقت فرسا كه همچون زبانه هاي بي قرار آتشند.
و كلماتش هريك انفجاري را در بند كشيده اند.
كلماتي كه پاره هاي بودن آدمي اند.
اينان همواره در جستجوي مخاطب خويشند.
اگر يافتند يافته مي شوند و در صميم وجدان او آرام مي گيرند.
و اكر مخاطب خويش را نيافتند ، نيستند. »
... احساس می کنم دنیای مجازی با تمام محاسنی که ممکنه داشته باشه ، جای خوبی برای زندگی نیست... جائی که هنوز خیلی از ماها انتظار داریم که افراد رو فقط از پشت ماسک ها و صورتک هاشون ببینیم... جائیکه اگه بخوایم حرفی بزنیم یا چیزی بنویسیم ، باید جوابگوی سلایق 72 ملت باشیم... جائی که زندگی رنگی از رویا و رویا رنگی از دروغ داره و اگه غیر از این باشی به هزار و یک انگ و رنگ محکوم میشی... خلاصه ، دنیائی که تو نمی تونی خودت باشی و باید چیزی باشی که خواننده هات می خوان وگرنه اصلا نباید باشی...
بارها به بهانه های مختلف گفتم و اینبار رساتر و مطمئن تر از همیشه اعلام می کنم که هیچ کس و هیچ چیز توی دنیای واقعی برام عزیزتر و محبوب تر از
ویولت گلم نبوده و نیست و این عشق زمینی که در دهه چهارم عمرم گریبانگیرم شد ، به دنیای مجازی هم کشیده شد... در دنیای مجازی شما امید رو از دریچه چشم زیبا بین ویولت نظاره گر شدید و
« امید زندگانی ویولت » تبدیل شد به یک قهرمان ، ناجی افسانه ای ، سوپرمن و...و در یک جمله : آدم خوبه فیلم...
و چه سخته که چیزی نمایانده بشی که لااقل خودت می دونی نیستی ... با تمام وجودت ویولتت رو ستایش می کنی که اینقدر با تو یکرنگ و صمیمیه ولی دنیای مجازی از دنیای حقیقی هم سنگدل تره... دنیای ترانزیستور و آی سی و مانیتور و کی بورد چه می دونه دل و عشق و لبخند و چشمک چیه؟؟ زبان صفر و یک و آن و آف چه می فهمه که اشک و آه و غم و غصه چه مفهومی داره... دنیای بی رحمیه دنیای مجازی و شاید هم خود ما بی رحم ترش کردیم ... به هر حال ، پشت هر پست اندیشه کسی هست که هدفش انتقال یه مفهوم یا تبادل یه احساسه و در پس هر کامنت تفکرات مثبت یا منفی یه انسان هست که خواسته یا ناخواسته فکر و ذهن نویسنده و خوانندگان وبلاگ ها رو هدف می گیره و موجی سازنده یا مخرب رو به سمت اونا ارسال می کنه. با این دیدگاه ، و چون نمی خوام دنیای مجازی زندگی واقعیم رو تحت الشعاع خودش قرار بده و عزیزترین موجود تمام زندگیم رو ( که خودش بهتر از هر کس دیگه می دونه این جمله رو از صمیم قلبی که اینروزها تنها بهانه تپیدنش اونه می گم ) ازم برنجونه ، تصمیم گرفتم که دیگه از امروز ننویسم...
نوشتن رو به عنوان ابزار ابراز احساساتم به یگانه معبود زمینی خودم (ویولت عزیز) و انتقال بعضی از مفاهیم مورد علاقه ام به خوانندگان ، مناسب می دونستم ولی به این نکته ظریف توجه نداشتم که احساسات و عواطف از طریق چشم شیشه ای ( مانیتور ) به راحتی منتقل نمی شن. بارها موقع تایپ مطلبی اشکهام روی زمین چکیده و یا با ذوق و شوق بچگانه از یه رویداد ،اون رو با آب و تاب تعریف کردم ولی خواننده ، هردو مطلب رو از یک منظر خونده و از عکس العمل های ویولت عزیزتر از جونم و کامنتهای خوانندگان محترم می فهمیدم که در بهترین حالت ، سی یا چهل درصد از مفاهیم مورد نظرم رو تونستم منتقل کنم و خوب ، در چنین شرایطی بروز ابهام و سوال برای خواننده , امری کاملا طبیعی بنظر می رسه...
در مورد مطلب دیروز هم یه توضیح کوچولو رو ضروری میدونم :
این مسئله هیچ ربطی به رابطه من و ویولت عزیزم نداره و به لطف خدا, امروز دوستی و صمیمیت ما بیشتر از هر وقت دیگه ایه. ویولت خودش بهتر از هرکسی می دونه که من یه دل دارم و اون دل هم ( چه بخواد و چه نخواد) مال اونه... از قدیم گفتن
« مال بد بیخ ریش صاحبش ».پس خواهش می کنم این دو مطلب رو با هم قاطی نکنین . «ماه تنها» فقط آبجی کوچیکه منه ... یادتون باشه :
فقططط و منم فقط داداشی اونم :
فقططط... بگذریم...
امروز به دلایلی که گفتم و علل عدیده دیگه ای که نگفتم ، تصمیم گرفتم با دنیای مجازی و دوستان بسیار عزیزی که در اون پیدا کردم خداحافظی کنم ....
پس همه شما عزیزان رو به خدای بزرگ می سپارم و برای همه تون سلامتی و موفقیت روزافزون در تمام شئون زندگی آرزو می کنم.
می گویند
ماهی بی چشمی
در ته دریاها
خانه دارد.
اینروزها,تمام حواسم به آن ماهی ست...
ارادتمند همه شما: امید