زندگی با اميد
بنز الگانس !!
Saturday, April 16, 2005
چند وقت پیش توی اداره حال منشی دفترم خراب شد. یه دختر خانوم 6-25 ساله . اول سرش گیج رفت و بعد ظاهرا فشارش افتاد ! و ولو شد روی زمین. حالا توی دفتر هیچ خانوم دیگه ای هم نبود که این طفلک رو از روی زمین جمعش کنه. در کمال دقت ( که خدای نکرده اسلام جریحه دار نشه ) کشوندیم آوردیمش توی اتاق من که گوشه اش یه فرش ماشینی روی زمین پهن شده و روی فرش خوابوندیمش. از شانس بد برق هم نیمساعت پیش رفته بود و تلفن های دفتر قطع بودن ( صد رحمت به گوشی های قدیمی که از برق بی نیازن ). در حالیکه داشتم با یه پوشه دختر بیچاره و مغشوش ( غش کرده !!!! ) رو باد میزدم با دستپاچگی به یکی از همکارا گفتم:
فوری زنگ بزن به اورژانس بگو سریع یه آمبولانس بفرستن .
اون ( در کمال خونسردی): آقای مهندس . تلفنها قطعه. آخه برق رفته !!!!! به محض اینکه برق بیاد چشم!!!!!!!!!!!!!!!!
من ( با عصبانیت و با حالت فریاد ): الان وقت شوخی نیست. دختر مردم الان تلف میشه. جواب مادرش رو چی بدیم ؟؟؟؟ زودباش موبایل من رو بردار زنگ بزن.
اون با آرامش چند قدم به طرف میز من رفت و بعد انگار چیزی یادش افتاده باشه برگشت: چرا با موبایل شما ؟ اجازه بدین از موبایل خودش زنگ بزنم!!!!!!
من ( با عصبانیت ): زودباش. طفلک تلف شد.
اون ( با آرامش تمام ): پس اگه می خواین یه دفعه بگم از اون آمبولانس بنز الگانس های نقره ای جدید بفرستن ( منظورش نعش کش های جدید بهشت زهرا بود :( )!!!!!!
من با تمام استرس و عصبانیتی که داشتم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و همه زدیم زیر خنده.
البته بعدا معلوم شدکه این همکارمون وقتی برق رفته توی آسانسور بوده و اونجا کلی ترسیده و چند دیقه بعد بر اثر ترس فشارش افتاده ! فرداشم بهش مرخصی استعلاجی دادم که بعدا برامون حرف در نیارن هی بگن توی ایران حقوق بشر رعایت نمیشه :)
نظرات (0)
منو اصلی
آخرين مطالب
دوستان
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است