زندگی با اميد
حقیقت در زمین تنهاست ! (3)
Monday, July 25, 2005
آن شب بارانی پاییز , که قرار بود فردایش آقای نخودی و خانمش به زمین سفر کنند , نوبت ریاست جمهوری آقای نخودی بود. در این شب او حق نداشت شامش را بخورد , تا اینکه مطمئن شود همه افراد سیارک با شکم سیر سر بر بالین می گذارند.خانم نخودی و دو فرزندش دور میز شام نشسته بودند.شام آش ارزن داشتند. ارزن تنها محصولی بود که در آن سیارک کشت می شد. آدمکها با ارزن غذاهای مختلفی تهیه می کردند و با شکم سیر روزگار می گذراندند.
آقای نخودی با اینکه خیلی گرسنه بود و بوی مطبوع آش ارزن اشتهایش را بیش از پیش تحریک می کرد , سر میز حاضر نشد. بارانی خودش را از جارختی برداشت و پوشید. فانوسی هم بدست گرفت:
- همسر خوبم , سعی می کنم زود برگردم.
خانم نخودی که از هیجان سفر به زمین حال خودش را نمی فهمید گفت : « شوهر عزیزم , نمی شه یه امشب از این مقام پر زحمت چشم پوشی کنی؟ »
آقای نخودی که دستگیره در را در دست داشت گفت : « هرگز ! این مقام پر مسئولیت هر دوهزار شب یه بار نصیب من میشه. چطور امکان داره از زیر بار این مسئولیت شونه خالی کنم !؟ اگه الان پیرزنکی چراغ خوراکپزیش خراب شده باشه , کی مسئوله؟؟ »
خانم نخودی که متوجه شد حرف درستی نزده , سرش را پایین انداخت و دیگر چیزی نگفت. آقای نخودی از در بیرون آمد . باران خیلی خیلی ریزی می بارید.دانه های باران از سرسوزن هم ریزتر بودند , اما در نگاه آقای نخودی خیلی درشت بنظر می آمد. هوای مرطوب , بوی گوگرد می داد و این چندان دلچسب نبود. آقای نخودی زیر لب گفت : « از فردا برای حداقل یه هفته هم که شده از دست این بوی بد خلاص می شیم!»
به اولین خانه رسید. چراغ خانه خاموش بود. این نشانه نبودن مشکل در آن خانه بود. خانه دوم و سوم و صدم را هم طی کرد. تا نیمه های شب , بیش از نیمی از خانه ها را سرکشید. تا آنجا همگی سیر خوابیده بودند. به کوچه تنگی رسید. چراغ خانه ای روشن بود. با عجله در زد. صاحبخانه پرسید: « کی هستی ؟»
- رییس جمهور امشبم , در رو بازکن !
آدمک پیری در را گشود. دستهایش می لرزید.
- پدرجان چی شده؟
- جناب رییس جمهور , فتیله چراغم خراب می سوزه.
فوری به طرف خیابان دوید. سوتی از جیبش درآورد و سه بار در آن دمید.به این وسیله ماموران سازمان آتش نشانی را که در ضمن چراغ سازی هم می کردند را باخبر کرد. ماموران با شنیدن صدای سوت در کمتر از دودقیقه حاضر شدند و چراغ را تعمیر کردند.وقتی مطمئن شد آدمک سیر می خوابد , آنجا را ترک کرد.
در سیارک نخودچی , با وجود کمبود مواد غذایی و سخت بدست آمدن آن , هیچکس پیدا نمی شد که انبار خانه اش خالی از ارزن یا آرد ارزن باشد.آدمک ها کمتر می خوردند , اما همگی می خوردند ! اگر رییس جمهوری شبها به گشت زنی می پرداخت , فقط برای اطمینان از خراب نبودن چراغ و تنور و تابه و قابلمه و دیگچه بود یا ناخوشی صاحبخانه و ناتوانیش برای تهیه غذا.
وقتی شب به سحر رسید , کار گشت زنی آقای نخودی هم به پایان رسید. خسته و خیلی گرسنه به خانه اش برگشت. خانم نخودی که به انتظارش نشسته بود , آش داغ با نان ارزن جلویش گذاشت. با ولع زیاد آش را داغ داغ خورد و کلی هم از طعم آن لذت برد. بعد از آن به بستر رفت تا چند ساعتی استراحت کند , و بعد سفر رویایی به زمین !
نظرات (0)