زندگی با اميد
نوادگان پینوکیو!
Wednesday, January 26, 2005
دوستی دارم که خیلی حالیشه. بچه ها « پروفسور » صداش می کنن. آدم چشم پاکیه ولی دوران نقاهتش رو در رشته فضولی می گذرونه. یه بار که سوار اتوبوس آکاردئونی شرکت واحد شده بوده تا از آرژانتین بره آفریقا ( اولی میدونه و دومی خیابون ) ، یه لحظه ( فقط یه لحظه ) چشمش افتاده به قسمت عقب اتوبوس که جایگاه اختصاصی خانوم های محترمه ست و دخترای جوون زيادی رو ديده که نوک دماغاشون چسبی شبيه اتيکت چسبونده بودن. بقیه قصه رو از زبون خودش بشنوین : « بد مرضیه این قوه فضولاسیون ! البته شاید بهتره بگیم کنجکاوی !!! یه جورایی توجه ویژه به مسایل ویژه در آدمهای ویژه !!!! خلاصه با همین نگاه ویژه بود که زیر چشمی دماغهای چسب خورده رو شمردم. یه چیزی تو مایه های چهارده – پونزده تا بود .
با خودم فکر کردم امسال دماغ کوتاه مد شده !؟ یا چسب روی دماغ چسبوندن !!؟؟ یا با دماغ چسب خورده سوار اتوبوس شدن !!!؟؟؟ به هر حال دماغم دماغهای قدیم !!!! وسیله ای بود برای نفس کشیدن و بوییدن و آویزون شدن آّ ب بینی به هنگام سرماخوردگی .
راستی اگه پینوکیو زنده بود ، بیچاره می شد !!!

*** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** ***

نه دارم مهربانی های هابیل

نه بغض و بخل بی پایان قابیل

تمام حاصلم مشتی ترانه است

مفاعیلن ، مفاعیلن ، مفاعیل

*** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** ***

پیوست 1 : خدابیامرز عزیز ، بخاطر زحماتی که برای طراحی قالب و ایجاد لینک ها کشیدی ازت بی نهایت ممنونم .
پیوست 2 : از همه خوانندگان عزیزی که برای پست دیروز کامنت گذاشتن و تبریک گفتن تشکر می کنم و متقابلا سالهای خوبی رو توام با سلامتی ، موفقیت و خوشبختی برای همه آرزو می کنم .
نظرات (0)