زندگی با اميد
چنگ دل !
Wednesday, February 02, 2005
روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز می خواند . آوازی شنید که ای ابوالحسن ، خواهی که آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند ؟
شیخ گفت : بار خدایا ؛ خواهی آنچه را که از رحمت تو می دانم و از کرم تو می بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجده ات نکند ؟
آواز آمد : نه از تو ؛ نه از من .

( تذکره الاولیاء )


******************************


چنگ دل آهنگ دلکش می زند
ناله عشق است و آتش می زند
قصه دل ، دلکش است و خواندنیست
تا ابد این عشق و این دل ماندنیست



******************************


یکی از خانومای همکار هفته پیش درخواست ماموریت داده بود که بره شیراز . بلیط هواپیما پیدا نمی شد ، خودم از طریق یکی از دوستام براش گرفتم . از خوشحالی توی پوست خودش نمی گنجید. بیشتر خوشحالیشم برای زیارت شاهچراغ بود . پروازش دیروز عصر بود . امروز صبح اول وقت اومد توی اتاقم و با لحنی غمزده گفت : آقای مهندس . دیدین چی شد ؟
من ( با نگرانی ) : نه . چی شد ؟
اون : دیروز هرچی به آژانسیه گفتم تندتر بره ؛ لج کرد و یواش تر رفت. بالاخره م از پرواز جا موندم. حالا جریمه بلیط هواپیما و از دست دادن حق ماموریت و... یه طرف ؛ از زیارت شاهچراغم افتادم !
من : عیبی نداره . ایشالا سلامتی باشه ، دفه بعد . فقط حسابش دستت باشه که شاهچراغ از این دفه م یه بوس ازت طلبکاره !!!!!!
اون : کم مونده بود از خنده غش کنه !!!!



*****************************


قصه تلخ آدمها
رفتن ، رفتن ، و نرسیدن



نظرات (0)