امروز صبح ، بعد از یه پیاده روی جانانه ( از پل گیشا تا چهارراه ولی عصر ) ، چقدر یه استکان چای داغ چسبید ! یاد دوستی افتادم که میگفت :
« چای میوه بهشتیه ؛ نه پوسته داره و نه هسته ، نمک گیر هم نمی کنه !!!! » . واقعا که چای میوه بهشتیه . نظر شما چیه ؟
æææææææææææææææææææææææææ« به بهانه دهه فجر و بهار آزادی » ، قطعه شعری رو انتخاب کرده بودم از مرحوم
« سلمان هراتی ». نمی دونم می شناسیش یانه ؟ من اسمش رو گذاشتم
« شاعر سختی ها و سادگی ها » ! سلمان در اول فروردین 1338 پا به پای بهار به دنیا اومد. اما هیچوقت درهای خونه ش رو از روی تقویم به روی بهار باز نمی کرد ( شما رو ارجاع می دم به همون قطعه شعر انتخابی خودم ) . سلمان بهار رو وقتی می دونست که گرسنه ای نباشه ؛ هیچ بچه ای از سرما دندونهاش به هم نخوره ؛ اینهمه بی خانمان و کارتن خواب ( که طبق آمار شهرداری تهران ، پنج درصدشون تحصیلات دانشگاهی دارن ) نداشته باشیم ؛ شاهد اینهمه فساد و فحشا و اعتیاد ناشی از فقر و تنگدستی نباشیم ... وبقول خودش ، در یه کلام :
« بهار فصل درنگ عاطفه در کوچه باغ » ها باشه.
سلمان در نهم آبان 1365 حرفهایش را ناتمام گذاشت و برای همیشه اونارو با خودش به آسمون برد ؛ حرفهایی که ناگفتنی هستن و برای همیشه ناگفته باقی می مونن:
« من تصویرهایی دارم
از سکوت
که در بیانش
واژه ها لالند
و کلمه ها کوچک
بروز سکوت
در جنگل کلمه
چگونه آیا ؟
ای کاش پنجره ای باشم ! »
این توضیحات رو نوشتم ، بخاطر کامنت محبت آمیز یه خواننده محترم برای پست قبلیم که از شدت شهامت و جسارت انقلابی ، حتی نام ونشانی هم از خودش بجا نذاشته !! ایشون تعبیر قشنگتری از
بهار دارن که می تونی خودت بخونی و اگه دوست داشتی نظر بدی .
æææææææææææææææææææææææææناخدایی را که مقصد نامعلوم است ؛ هیچ بادی موافق نخواهد بود.